سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پابرهنه ، زیر بارون !

سلام
!

یکی
از دوستان فرموده بودند وبم داره فسیل میشه ؛ گفتم آپ کنم اون دوست عزیز ضایع بشن
! بعد از این که از مشهد اومدم ؛ دیگه اعصاب نداشتم بیام اعلام وجود کنم ... البته
یه پستم آماده کردم که بفرستم ولی نشد ، قسمت نبود ! حالا این حرفا رو ول کنین ...

اومدم
بگم :

بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم ... !

باور
کنید اگه شمام
m3 من یه همچین اتفاقاتی تو یه روز براتون افتاده بود ، همینو می
گفتین ! امروز هر اتفاق خوبی که می تونست یه سه شنبه رو از حالت کذایی بودن خارج
کنه ؛ واسه من افتاد ! هر چیز عالی یی که می تونه تو یه سه شنبه وجود داشته باشه
... ! و این مصداق کلی شعر مزخرف حمید طالب زاده اس !

همه چی آرومه ، تو به من دل بستی ، این چه قدر خوبه که ، تو کنارم هستی ، همه
چی آرومه ، غصه ها خوابیدن ، شک نداری دیگه ، تو به احساس من ...

همه چی آرومه ، من چه قدر خوشحالم ، پیشم هستی حالا ، به خودم می بالم ، تو
به من دل بستی ، از چشات معلومه ، من چه قدر خوشبختم ، همه چی آرومه ...

تشنه ی چشماتم ، منو سیرابم کن ، منو با لالایی ، دوباره خوابم کن ، بگو
این آرامش ، تا ابد پابرجاست ، حالا که برق عشق ، تو نگاهت پیداست ...

اما
از جایی از قدیم گفتن ؛ هنوز میگن و در آینده هم خواهند گفت : پشت هر شادی یه غم
بزرگه !

و
همون جور که هم من میدونم و هم شما می دونید :

فردا
روز آخریه که هر کدوم از ما تو مدرسه ی راهنمایی ؛ روی صندلی و میز و نیمکت هایی
که سه سال باهاشون سر و کله زده میشینه ...

فردا
روز آخریه که میتونه زنگ تفریحا با دوستاش کلی خوش بگذرونه ...

فردا
روز آخریه که میتونه یحتمل بدون دغدغه ی امتحان ، پیش بغلدستی اش بشینه سرکلاس درس
( که البته فردا به کلاس ماتم تبدیل خواهد شد ! ) و حالشو ببره !

فردا
روز آخریه که میتونه بهترین دوستاشو ببینه ! ( البته اگه خردادو فاکتور بگیریم چون
اون موقع فقط میریم امتحان میدیم و برمی گردیم ... !

فردا
روز آخر همه چیزه ؛ همه چیز ؛ حتی روز آخر همه ی اتفاقاتیه که امروز این قدر
خوشحالم کرد ... !

کی
باورش میشد که این قدر زود همه چیز به آخر برسه و تموم شه ... ؟

خدایا
می خوام یه دعای خیلی بزرگ بکنم بکنم ... قبلنا آرزوی محال بود حالا دعای محال :

فردا هیچ وقت تموم نشه ... !

همتونو دوست دارم ؛ همه ی کسایی که تو مدت
باهاتون بودم و شاید اون جور که باید قدرتونو نمی دونستم !

خداحافظی گریه در یک غروبه ، خداحافظی رنگ دشت جنوبه ، خداحافظی غم توی
کوله باره ، خداحافظی ناله ی قطاره ... یه خط یادگاری رو دیوار نوشتم ، دلو جا
گذاشتم ، بریدم ، گذشتم ، دو تا قطره ی اشک روی شیشه حیرون ، یکی گزیه ی من ...
یکی مال بارون ... چه غمگینه جاده ، چه بی رحمه رفتن ، جدا می شم از تو ، جدا می
شی از من ... یه قلب مسافر ، یه مرغ مهاجر ، با یه دفتر از خاطرات قدیمی ، جدا می
شه از لحظه های صمیمی ...

 

خداحافظ ، همین حالا ... همین حالا که من تنهام ، خداحافظ به شرطی که بفهمی
... تر شده چشمام ... خداحافظ ، کمی غمگین ، به یاد اون همه تردید ، به یاد آسمونی
که ، منو از چشم تو می دید ... اگه گفتم خداحافظ ، نه این که رفتنت ساده اس ، نه
این که میشه باور کرد ، دوباره آخر جاده اس ... خداحافظ ، به شرطی که ، نبندیم دل
به رویاها ، بدونیم بی تو و با تو ، همینه ... رسم این دنیا ، خداحافظ ... خداحافظ
... همین حالا ... خداحافظ

 


نوشته شده در سه شنبه 89/2/28ساعت 3:43 عصر توسط حلما نظرات ( ) |


Design By : Pichak


Upload Music