پابرهنه ، زیر بارون !
با توام! ای لنگر تسکین ، با توام ! ای شور،ای دلشورهی شیرین،
ای تکانهای دل ،
ای آرامش ساحل ،
ای نور ،
ای منشور ،
ای تمام طیفهای آفتابی ،
ای کبود ِ ارغوانی ،
ای بنفشابی ،
با توام !
با توام
ای شادی غمگین ،
با توام
ای غم ،
غم مبهم ،
ای نمیدانم!
هر چه هستی باش!
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست؛
هر چه هستی باش!
اما باش...!
امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می شود
امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می شود
امشب بود بر پا اگر، این خیمه ی خون خدا
فردا به دست دشمنان، بر کنده از جا میشود
امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می شود
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می شود
امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خار ها، گم گشته پیدا می شود
امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود
امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست، سقا می شود
امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفی ست
فردا ز مرکب سرنگون، این سرو رعنا می شود
امشب بود جای علی، آغوش گرم مادرش
فردا چو گل ها پیکرش، پا مال اعدا می شود
امشب گرفته در میان، اصحاب، ثار الله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می شود
امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می شود
امشب سر سر خدا، بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می شود
ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد حسان
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می شود
حبیب الله چایچیان (حسان)
الهی ...
با خاطری خسته؛ دلی به تو بسته، دست از غیر تو شسته، در انتظار رحمتت نشسته ام...
میدهی کریمی، نمیدهی حکیمی، میخواهی شاکرم، میرانی صابرم ...
الهی...
احوالم چنان است که می دانی و اعمالم چنین است که می بینی؛ نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز...
الهی...
مشت خاکی را چه شاید و از او چه بر آید و با او چه باید ...؟
دستم بگیر
یا ارحم الراحمین!
چوپان قصه ی ما دروغگو نبود!
او تنها بود.
و از فرط تنهایی فریاد گرگ سر می داد.
افسوس که کسی تنهایی اش را درک نکرد،و همه در پی گرگ بودند.
در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست ...!
سلام ! به جون خودم این دفعه تمام سعی مو کردم که این جا فسیل نشه ! بالاخره تابستونی گفتن ... غیر تابستونی گفتن ! هرچند دیگه تابستون با سال تحصیلی فرقی نداره ! این شعره رو چند شب پیش تو رادیو هفت گذاشت خیلی قشنگ بود خوشم اومد گفتم بذارم لذتشو ببرم ؛ ولی مثل اینکه خیلی قدیمی یه !!!
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم
بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم
دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم
دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی
همچون شمعی به تیره شب ها
می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصه ی غم افزا
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سلام !!!!!! خوبید ؟! من اومدم !!! وبم دیگه فرافسیل شده بود ...
باورم نمیشه یه سال توم شد ... باهمه بدبختی ها و بیچارگی هاش ... گریه هاش و گاها هم خنده هاش ! سالی بود که تو همه لحظه هاش وحشت داشتم و مستاصل بودم ... ولی فقط مهم اینه که تموم شد !!!!!! روزی که آخرین امتحانمونو دادیم (25 خرداد ) از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ! همه بچه ها خوشحال بودن ... برخلاف پارسال همین حول و حوش ها ...
ولی خیلی چیزا یاد گرفتم امسال ... یادگرفتم که بعضی وقتا مجبوری ؛ محکومی که تحمل کنی ... که خیلی جاها خیلی دنیاها هست که تو دوس نداری ... که متنفری ولی هست !!! یادگرفتم ...
عوض شدن خودمو ؛ دوستامو ؛ دنیامونو و همه چیزای مشترک بین من و خیلی آدمای دیگه رو با چشمای خودم دیدم ...
دلم کلی تنگ شده بود ... واسه اینجا ... واسه وقتایی که معتاد وبلاگ بازی و اینا بودیم ... که به شخصه از سرم افتاده .. یه چیز جدید میخوام ... یه کار جدید تو زندگی ... بابا یه تنوع ... دیگه حالم داره از خودمو این زندگی بهم میخوره ...
ولی بی خیال این غم دنیا ... من الان خوشحالم چون یه سال اش تموم شد .. چون زبانمو پاس شدم ... چون کارنامه مو گرفتم و از نظر خودم ترکوندم ... ! من خوشحالم ... حداقل میخوام که خوشحال باشم!
خوشحالم چون الان خیلی بیکارم ! چون الان میتونم از صبح تاشب الواتی کنم ... بخوابم!
دود می خیزد زخلوتگاه من
کس خبر کی دارد از ویرانه ام
بادرون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام
دست از دامان شب برداشتم
تابیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریا بی خبر
برتن دیوار ها طرح شکست
کس دگر رنگی دراین سامان ندید
چشم میدوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید
تابدین منزل نهادم پای را
ازدرای کاروان بگسسته ام
گرچه می سوزم از این آتش به جان
لیک براین سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
صبح می خندد به راه شهر من
دود می خیزد هنوز ازخلوتم
بادرون سوخته دارم سخن
چه سخت گذشت تا بفهمم بودنم را و چه ساده میگذرد رفتنم،
اما در این بودن و رفتن به من یاد دادی عاشق باشم
چه زود گذشت آن زمان که مرا درس عشق دادی و محبت را ضمیمه
وجودم کردی و در پیوست نهادم حک نمودی :
دوست بدار و عاشق باش
آری تو در وجودم دوست داشتن را به ودیعه نهادی
چگونه ستایش کنم تو را که ناتوان تر از آنم که برای تو بنویسم
و چه زود گذشت بودنم و زود میرود رفتنم
میدانم میروم ومیدانم که باید بروم
اما به کدامین منزل بیاسایم
بسیار دوستت دارم، من عاشقم مهربان
آخر تو به من آموختی عشق را، اگر من اکنونم به عشق آمیخته است
چون تو مرا کشاندی .
پس چرا احساس میکنم دیگر دوستم نداری
نمیدانم........... شاید اشتباه میکنم
چون تا زمانی که که من در ملک تو هستم امیدوارم .
راستی اگر مرا از مُلکت راندی به کدامین ملجا پناه ببرم ؟
اما هر جا بروم مُلک توست و این شادیم را افزون میکند که هر جا
بروم ازآن توست................پس هنوزدوستم داری...
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سلام ! فقط اومدم بگم تولد کاکا مبارک! به ویژه مبارک خودمو خواهرم ! مرسی از همه اونایی که اس ام اس دادن! و ببخشید که جواب ندادم ... گوشیم یه طرفه اس...
Design By : Pichak |
Upload Music