پابرهنه ، زیر بارون !
روزی ، روزگاری اهالی یک منطقه تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند .
در روز موعود ، همه ی مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند ........
و تنها یک پسر بچه بود که با خودش چتر آورده بود ...........
و این یعنی ایمان !
بهار در آستانه ایستاده است و به شما سلام می کند ، که بهار فصل سلام کردن به شماست . شما عین طراوتید و بهار ، قلب های شاداب شماست .
........اما سال هاست که بهار این دیار ، رنگ و بوی دیگری به خود گرفته است .
سال ها است که الفبای سبز بهار در این مرز و بوم به سرخی گراییده است .
نرگس ها دیگر چشم های خمار معشوق نیستند ، نرگس ها تنها همراه و گواه همسرانی هستند که چندین بهار است چشم به جبهه دارند و نگاه از افق خون رنگ و جنوب و غرب بر نمی دارند .
سرو ها و نخل ها اکنون کارشان این است که در وزش نسیم بهاری ، دل مادران را می لرزانند؛ مادرانی که نخل هاو سور های خویش را سخاوتمندانه سد راه هجوم پاییز کرده اند .
ماهی های قرمز کوچک ، با گردش بی تابشان در درون تنگ ها ،قلب های مضطرب کودکانند که بازگشت پدر را در درون تنگ سینه بی قراری می کنند .
لاله ها و شقایق ها دیگر ، تن به تشبیهات شاعرانه ی گذشته نمی دهند ، آنها خود با فصاحتی سوسن وار از شهیدانی سخن می گویند که داغشان را در دل نهفته اند .
شکوفه های درختان ، همه ی عشقشان به این است که نام قدسی شهیدان را بر سر در کوچه ها ، قابی لطیف بگیرند .
........و همه ی ابزار بهار بال گسترده اند تا مقدم عزیزان فاتح را گرامی بدارند .
بر این بهار ، به حق سلام باید داد و تن و جان به نسیم حیات بخش آن باید سپرد .
سید مهدی شجاعی
کودکی با پا های برهنه بر روی برف ها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد .
زنی در حال عبور او را دید ، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت :عزیزم مواظب خودت باش . کودک پرسید :ببخشید خانم شما خدا هستید ؟
زن لبخند زد و پاسخ داد : نه من فقط بنده ی خدا هستم .
کودک گفت : می دانستم با او نسبت داری !
با پنج دانه برف
در پنج گامی کوتاه
اما گویا....
آمدم
اما گرم
با گلوئی بلند از فریاد
در فصل سکوت
آمدم تا بگویم بهاری در راه است
تا لکه ی شکوفه ی خونی اردیبهشت را به پیراهن سپیدم برگرداند.
در زمستانه ...
گفتیم شاید الان وقت مناسبی برای افتادن حبیب تو جوب نباشه ! اتفاقه دیگه ، پیش می آد ........
این مطلب رو روی برد مخصوص کتابخانه ی راهنمایی روشنگر نوشتن . دقیق یادم نیست .......
حسین (ع) نماد عشق ،
عباس (ع) ساقی عشق ،
زینب (س) شاهد عشق ،
سجاد (ع) راوی عشق ،
کاروان عاشقان رسید ، شیعیان تسلیت باد .
توجه ! توجه !
دوستان عزیز !امروز هم یکی از همان روزهاست که قراره حبیب آقای قصه ی ما بیفته تو جوب !! و به همین مناسبت ، این وبلاگ رو به حلمای عزیزم ( !!! )تقدیم می کنم و مثل خیلی ها بهش می گم : حبیب افتاد تو جوب ................!!!
*نکته : با تمام نیرو های دولتی (شامل : ارتش ، پلیس ، گشت ارشاد ، آتش نشانی و....) هماهنگ شده تا به محض ورود حبیب به جوب ،اونو در بیارن . طفلکی گناه داره !!! مگه نه ؟؟
یه سوال برای بچه های تیزهوش : به نظر شما حبیب آقا در یک سال (365 روز) چند بار تشریف می برن تو جوب ؟ و این مقدار چه قدر به نیرو های دولتی آسیب می زنه ؟؟!! (با راه حل)
Design By : Pichak |
Upload Music