پابرهنه ، زیر بارون !
دیرگاهی است که تنها شده ام
غصه ی غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه ز من بی خبر است
که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش ...
چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام
.....................................................................................................................................................
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهاییم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه ی پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد ...
.....................................................................................................................................................
این شعرا رو یکی از بچه ها تو مدرسه بهم
داد . گفتم اگه یهو زد و خوند اینا رو ناراحت نشه و ...
در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در می زند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در می زند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم با همه بیگانگی
هر شب به من سر می زند ...
شاد نیستم ولی شاد باشید ...
مراقب قد بلند و تیز بین است
هنوز آن نیمه اش زیر زمین است
اگر در امتحان دادی تو سوتی
حسابت با کرام الکاتبین است
مرا در تست مهمان کلک کن
ورق را با نگاهم مشترک کن
تو که مثل خودم حالت گرفته
برای نمره آوردن کمک کن
کسی که باغ دارد باغبان است
بله ، سربازخانه ، پادگان است
کسی که می چلاند قلب من را
مراقب نیست جانم ؛ امتحان است !
زهرا دری
سلام به همگی !
راستش ما این مدت اینترنتمون یعنی کلا کامپیوترمون کن فیکون بود !
همین دو دقیقه پیش درست شد ؛ به خاطر همین من هیچ مطلب توپی تو دست و بالم ندارم که براتون بذارم ! همه چیز خوشگلام که تو کامپیوتر تایپ شده داشتم پاک شد ، وای مامانم اینا ! ولی قول میدم دفعه ی بعد فاطمه یه چیز خوب براتون بذاره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به همتون خوش بگذره !
گودی
گفت : حتما می آیم .
منتظر باش .
منتظر پای دیوار
جیب هایم پر از آه و ای کاش
باز هم بی خداحافظی رفت
مثل هر بار
کوچه و خلوت و باد
کاسه ی اشکم از دستم افتاد
یک دل پر
زیر بارانِ شرشر
یک نفر رد شد و گفت :
بادها بی خداحافظی می روند
ابرها هم همین طور !
عرفان نظر آهاری
این بود حال و هوای این روز هایی که آپ نکرده بودم ؛ دقیقا همین ! خیلی شعر های مناسبی برای اون حال و هوا پیدا میشه ولی این یکی خیلی خیلی مناسبه !
" یا هو "
گفت : " راستی رفیق ، مهمونی میای ؟ " گفتم : " کی ؟ کجا ؟ "
گفت : " زمان ؛ ماه رحمت ، شهر الله اکبر . مکان ؛ از ابتدای زمین تا انتهای آسمون "
گفتم : " صاحبخونه ؟ " گفت : " خالق زمین و آسمون "
گفتم : " مهمونا ؟ " گفت : " ساکنان زمین و آسمون "
گفتم : " پذیرایی ؟ " گفت : " رحمت آسمونی ، آرامش زمینی "
گفتم : " کاش می شد منم بیام ! "
گفت : " یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام ... "
اینو روی برگه ی دعوت افطاری مدرسمون نوشته بود ! به نظرم باحاله !
Design By : Pichak |
Upload Music