سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پابرهنه ، زیر بارون !

سلام !!!!!! خوبید ؟! من اومدم !!! وبم دیگه فرافسیل شده بود ...

باورم نمیشه یه سال توم شد ... باهمه بدبختی ها و بیچارگی هاش ... گریه هاش و گاها هم خنده هاش ! سالی بود که تو همه لحظه هاش وحشت داشتم و مستاصل بودم ... ولی فقط مهم اینه که تموم شد !!!!!! روزی که آخرین امتحانمونو دادیم (25 خرداد ) از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ! همه بچه ها خوشحال بودن ... برخلاف پارسال همین حول و حوش ها ...

ولی خیلی چیزا یاد گرفتم امسال ... یادگرفتم که بعضی وقتا مجبوری ؛ محکومی که تحمل کنی ... که خیلی جاها خیلی دنیاها هست که تو دوس نداری ... که متنفری ولی هست !!! یادگرفتم ...

عوض شدن خودمو ؛ دوستامو ؛ دنیامونو و همه چیزای مشترک بین من و خیلی آدمای دیگه رو با چشمای خودم دیدم ...

دلم کلی تنگ شده بود ... واسه اینجا ... واسه وقتایی که معتاد وبلاگ بازی و اینا بودیم ... که به شخصه از سرم افتاده .. یه چیز جدید میخوام ... یه کار جدید تو زندگی ... بابا یه تنوع ... دیگه حالم داره از خودمو این زندگی بهم میخوره ...

ولی بی خیال این غم دنیا ... من الان خوشحالم چون یه سال اش تموم شد .. چون زبانمو پاس شدم ... چون کارنامه مو گرفتم و از نظر خودم ترکوندم ... ! من خوشحالم ... حداقل میخوام که خوشحال باشم!

خوشحالم چون الان خیلی بیکارم ! چون الان میتونم از صبح تاشب الواتی کنم ... بخوابم!

دود می خیزد زخلوتگاه من

کس خبر کی دارد از ویرانه ام

بادرون سوخته دارم سخن

کی به پایان می رسد افسانه ام

دست از دامان شب برداشتم

تابیاویزم به گیسوی سحر

خویش را از ساحل افکندم در آب

لیک از ژرفای دریا بی خبر

برتن دیوار ها طرح شکست

کس دگر رنگی دراین سامان ندید

چشم میدوزد خیال روز و شب

از درون دل به تصویر امید

تابدین منزل نهادم پای را

ازدرای کاروان بگسسته ام

گرچه می سوزم از این آتش به جان

لیک براین سوختن دل بسته ام

تیرگی پا می کشد از بام ها

صبح می خندد به راه شهر من

دود می خیزد هنوز ازخلوتم

بادرون سوخته دارم سخن     


نوشته شده در دوشنبه 90/3/30ساعت 3:9 عصر توسط حلما نظرات ( ) |


Design By : Pichak


Upload Music