پابرهنه ، زیر بارون !
سلام !
میدونم که خیلی وقت بود آپ نکرده بودم ... ! حالا کردم !
اول از همه روز کودک مبارک ! من به مناسبت روز کودک قول 10-20 تا آدامس خرسی رو از بابام گرفتم !!!
دوم از همه هم روز دختر مبارک ! هر چند فردا است اما من بی کار نیستم که هر روز آپ کنم مناسبت های مختلف رو تبریک بگم !
بگذریم ...
کلی حرف داشتم که روی دلم باد کرده بود و میخواستم بنویسم ... نوشتم ... یه صفحه ی کامل رو پر کردم اما با سنگ دلی تمام همشونو پاک کردم ... هنوز هم دلیل موجهی برای این کار ندارم . یه دفعه احاس کردم ... نمیدونم چه احساسی کردم ! فقط میدونم الان بیشتر از همیشه تنها موندم ... خدا رو شکر چندتا از دوستام پیشم هستن اما من تنهام ... نه از بی معرفتی اونا ها ... از اعماق وجودم ... هیچ کس نیست که بتونم راحت باهاش حرف بزنم ، گریه کنم ، بخندم ، یا هر چیز دیگه ... . این تنهایی خستم میکنه . کلافه ام میکنه . شاید هیچ کس نتونه این حس منو درک کنه ... خودم هم هنوز کاملا درکش کنم . نمی توم وصفش کنم . نمی تونم چون غریبه ...
از دنیای خوبی که داشتم جدا شدم و حالا باید دوباره یه دنیای دیگه واسه خودم بسازم ... این زجر آوره . از اونایی که دنیامو باهاشون قسمت کرده بودم جدا شدم ... ! بازم توهین به دوستام نشه ! خیلی خوشحام از این که دوباره پیشم هستن ... اما اینا فقط سه نفر از اونایی هستن که من تو دنیام باهاشون شریک بودم ...
این خودش به اندازه ی اون یه صفحه ای شد که پاک کردم .. ! فعلا ...
و با یادی از سهراب که خدایش بیامرزد :
به سراغ من اگر می آیید ... نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد ، چینی نازک تنهایی من ...
Design By : Pichak |
Upload Music