• وبلاگ : پابرهنه ، زير بارون !
  • يادداشت : آخرين بار
  • نظرات : 2 خصوصي ، 13 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + كفشدوزك 


    زندگيم خيلي شبيه زندگيت شده.

    شايد من خيلي احساساتيم ...به خودم ميگم اينکه تازه اول زندگيه حالا حالا ها راه واسه رفتن هس...انقدر بايد زمين بخوري تو اين دنيا...جا داره هنوز!

    چرا؟چرا رسم زندگي اينجوريه؟احساس ميکنم تلنباري از دنياي ادم بزرگا داره بهم هجوم مياره...من نميخوام!اصلا اگه قراره زجر بکشم چرا بدنيا اومدم؟ميخوام به کجا برسم؟من وقتي غرق در اين افکارم که زير تيغ هاي تيز وکشنده ي زندگي دارم جون ميدم...چه کاکتوس هاي پوچ وقوي هستن اين کاکتوس ها!

    خودمو ميزنم به اون راه...هر چقدر ميخندم درون به همون اندازه گريه ميکنه...و همه ميگن چه سر خوشيه...؟!

    اما اي کاش از زندگيه آدم خبر داشتن...از فکرت خبر داشتن...از اين خبر داشتن که مث شيشه نازک شده و داره ميشکنه.

    اما در نهايت تنها جمله اي که فکرم ميرسه :

    سکوت کن!سکوت حرف آخره...

    و باز هم مجبورم دهنم رو ببندم...

    ام يه روزي ميرسه که ميشکنم...منتظر اون روزم...

    پاسخ

    سلام . من حلما نيستم و در حضور اون دارم جواب نظرشو ميدم . مي خواستم بگم به طرز بي شرمانه اي تمام بچه هاي سن ما به اين نتيجه رسيدن ! من و تو نداره و ربطي به آدمش هم نداره بلکه جو همه جا يه جوريه که درس خوندن تبديل به نفرت بشه و مدرسه رفتن تبديل به عذاب !!!!! مي خواستم از همين جا اعلام کنم که واقعا متاسفم براي اون آدماي احمق و جوگيري که دارن با بهترين روزاي عمر ما بازي مي کنن . واقعا براشون متاسفم و بعدش واسه خودم ...واسه خودمون ! و واسه ي همه ي اونايي که محکوم اند به زير حرف زور بودن ...ما چقدر بدبختيم .