درگير اين اسمي ام كه بهش نظر دادم ..!!!!
داشتيم زندگي مان را مي كرديم كه توده اي از چربي را شاهد گشتيم (ديديم) كه يهو زد به سرمان و با خاك يكسانش كرديم .
خوب بود اين سروان شاهين اعتمادي با پيمان اينا يك نسبت مجازي داشت وگرنه من هم مثل عماد در فيلم دلخون عين بز مي رفتم بالاي چوبه دار ! (گفتم بز ياد قيچي افتادم !!!)
خلاصه اينكه آقا پيمان وارد داستان شد و با شاهين (پژمان) اونقدر حرف زد تا فهميدند برادر اند . آخر هم يادشان رفت آمدند منو دستگير كنند . كاشف به عمل اومد رفتن صفا سيتي !
من توي خيابون روي آسفالت خيابونا وايساده بودم كه يهو حس كردم يكي داره هي بهم سلام مي كنه ! ظاهرا مدرسي زنده بود و از اونجايي كه ياد گرفته بود به من سلام كنه خيلي ذوق كرد !!!
دلم براش سوخت . يه كم اون طرف تر روي آسفالت وايسادم ، دوباره صداي سلام و آخ و اوخ اومد ! بعد فهميدم مدرسي در اثر آسفالت شده كل مساحت خيابون رو در بر گرفته و من محبورم روي سقف پرادو وايسم .
متين يهو از خواب پريد و اومد تو خيابون و روي مدرسي وايساد !!!! بهم پيشنهاد داد بدمينتون بازي كنيم . منم ديدم بچه ذوق كرده ، قبول كردم ! تا صبح عين بز (بازم ياد قيچي افتادم) بازي كرديم و اونقدر درگير بازي بوديم كه نفهميديم روي مدرسي وايساديم .
صبح شد و ماشين ها اومدند توي خيابونا و مدرسي عين مهديس شروع كرد به جيغ زدن ولي هيچ كس بهش توجه نكرد .
ليلا رفته بود سر خيابون واسه خانم بيده يه بسته باراكا خريده بود و همه ي بچه ها دور خانوم بيده جمع شده بودند و اونم به روش تقسيم پفيلا (دو تا من ، يكي تو ..هه هه )به بچه هاي مردم باراكا مي داد !
برادران غريب (!) يعني پيمان و پژمان بالاخره اومدند و رفتن پي كارشان .
منم ديدم حوصله ام سر رفته گفتم يه ضيافت ترتيب بدم . اين دفعه از شجريان دعوت مي كنيم بياد چرت و پرت بخونه !
شجريان سوار بر يك پرشيا اومد و منم به محض ديدن اون پرشيا آسفالتش كردم . بعد ها فهميدم اون تو شجريان بوده . خلاصه اينكه كاشف به عمل اومد خواننده براي ضيافت نداريم . ضحي رو يهو جو گرفته و اومد وشعر ديشب (!) رو خوند . بچه هاي پرورشگاه كم كم يتيمي و بي كسي را به تحمل ما ترجيح دادند !!
پولي خانوم يه عنايتي بفرمايين !