• وبلاگ : پابرهنه ، زير بارون !
  • يادداشت : دوبيتي هاي امتحاني !
  • نظرات : 2 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + فاطمه و حامد 

    هميشه خوش حالم
    پاسخ

    خوش به حالت!!!

    من خسته ام...خوابم مي آيد...

    داستان براي بعد

    درگير اين اسمي ام كه بهش نظر دادم ..!!!!

    داشتيم زندگي مان را مي كرديم كه توده اي از چربي را شاهد گشتيم (ديديم) كه يهو زد به سرمان و با خاك يكسانش كرديم .

    خوب بود اين سروان شاهين اعتمادي با پيمان اينا يك نسبت مجازي داشت وگرنه من هم مثل عماد در فيلم دلخون عين بز مي رفتم بالاي چوبه دار ! (گفتم بز ياد قيچي افتادم !!!)

    خلاصه اينكه آقا پيمان وارد داستان شد و با شاهين (پژمان) اونقدر حرف زد تا فهميدند برادر اند . آخر هم يادشان رفت آمدند منو دستگير كنند . كاشف به عمل اومد رفتن صفا سيتي !

    من توي خيابون روي آسفالت خيابونا وايساده بودم كه يهو حس كردم يكي داره هي بهم سلام مي كنه ! ظاهرا مدرسي زنده بود و از اونجايي كه ياد گرفته بود به من سلام كنه خيلي ذوق كرد !!!

    دلم براش سوخت . يه كم اون طرف تر روي آسفالت وايسادم ، دوباره صداي سلام و آخ و اوخ اومد ! بعد فهميدم مدرسي در اثر آسفالت شده كل مساحت خيابون رو در بر گرفته و من محبورم روي سقف پرادو وايسم .

    متين يهو از خواب پريد و اومد تو خيابون و روي مدرسي وايساد !!!! بهم پيشنهاد داد بدمينتون بازي كنيم . منم ديدم بچه ذوق كرده ، قبول كردم ! تا صبح عين بز (بازم ياد قيچي افتادم) بازي كرديم و اونقدر درگير بازي بوديم كه نفهميديم روي مدرسي وايساديم .

    صبح شد و ماشين ها اومدند توي خيابونا و مدرسي عين مهديس شروع كرد به جيغ زدن ولي هيچ كس بهش توجه نكرد .

    ليلا رفته بود سر خيابون واسه خانم بيده يه بسته باراكا خريده بود و همه ي بچه ها دور خانوم بيده جمع شده بودند و اونم به روش تقسيم پفيلا (دو تا من ، يكي تو ..هه هه )به بچه هاي مردم باراكا مي داد !

    برادران غريب (!) يعني پيمان و پژمان بالاخره اومدند و رفتن پي كارشان .

    منم ديدم حوصله ام سر رفته گفتم يه ضيافت ترتيب بدم . اين دفعه از شجريان دعوت مي كنيم بياد چرت و پرت بخونه !

    شجريان سوار بر يك پرشيا اومد و منم به محض ديدن اون پرشيا آسفالتش كردم . بعد ها فهميدم اون تو شجريان بوده . خلاصه اينكه كاشف به عمل اومد خواننده براي ضيافت نداريم . ضحي رو يهو جو گرفته و اومد وشعر ديشب (!) رو خوند . بچه هاي پرورشگاه كم كم يتيمي و بي كسي را به تحمل ما ترجيح دادند !!

    پولي خانوم يه عنايتي بفرمايين !

    من هم كه تو اين هير و وير، عصباني(با لحن مقدم خوانده شود) كه تك روي ام به هم خورده همين طوري داشتم حرص مي خوردم و دنيا و تيره و تار مي ديدم به دو دليل 1) اين كه تك روي ام به هم خورده بود2) نمي دونستم چرا اين ديوونه هي ضيافت ترتيب مي ده3) با مقدم دعوام شده بود كه چرا ميرزايي نبايد با مدرسي حرف بزنه 4) شير و نخود فرنگي پرورشگاه تموم شده بود. و پنجمي اين كه نمي دونم چرا اين دو تا دليل يه ذره بيش تر شد.

    همين جوري كه داشتم حرص مي خوردم و نمي دونستم چرا در حالي كه سارا و خانم بيده مثل بوق وايسادن ، ليلا و مقدم پاي فاطمه رو گرفتن. مي بينم كه اوضاع ناجوره و بچه هاي عزيز پرورشگاهم دوباره پرورشگاه رو با خانه ارواح اشتباه گرفتن و تاريخ در حال تكرار است و دوباره پرشيا اومده و اينا...ليلا و مقدم هم فاطمه رو مي برن بيمارستان و باز هم خانم بيده و سارا مثل بوق وايسادن و من موندم و يك پروشگاه درب و داغون با يك پرشيا و فرزاد فرزين كه داره عربده مي زنه و عناصر ديگه اي كه توي قسمت قبلي خونديد هي داد مي زنم ساكت شين هيچي گوش نمي ده...

    يهويي سكته مي كنم و مي افتم و از دور مي بينم كه مقدم و ليلا و فاطمه با يه پرادو دارن بر مي گردن..مي يان بالا سرم و نگران و اينا مي پرسن چي شده...منم وصيت مي كنم كه پرورشگاهم رو سالم نگه دارن و نذارن پودر شه(باز هم با لحن مقدم خوانده شود)و بعد بيهوش مي شم.....

    يهو عين اين فيلم ها چشمام رو باز مي كنم و مي بينم كه ليلا و مقدم بالا سرم وايسادن و دارن گريه مي كنن بعد كه حواسم مي ياد سر جاش مي بينم تو تخت خودمم و حالم هم خوبه و گويا پرورشگاه ساكت شده... از مقدم مي پرسم چي شده...اونم كه يهو مي فهمه من زنده ام ديگه گريه نمي كنه و خوش حال مي شه و مي گه كه به اوضاع سر و سامون داده و همه چي آرومه(حالا ما هي اوضاع رو آروم كنيم اين فاطمه خانم بياد نابود كنه) بعد هم مي شينيم با مقدم و ليلا حرف مي زنيم و لذت مي بريم كه يهو زنگ در زده مي شه و پليس آگاهي مي ياد جلوي در و مي گه كه شخصي به اسم سنا مدرسي در نزديكي اينجا مفقود شده و ما داريم دنبالش مي گرديم....مامور عمليات هم كي بوده پژمان بازغي!

    نوبت كيه؟ موج اف ام!

    طفلك مدرسي ! از بس دنبال من دويد شد عينهو متين !!!!!!!!! پرشياي مذكور در عرض چند ثانيه با خاك يكسان شد و من فوق العاده حال كردم و دماغ و ديوار و دنده برايم كف زدند (تشويق كردند ..) و بالاخره وارد داستان هيجان انگيز ما شدند .

    مدرسي يه مشت اراجيف كليشه اي تحويل من داد و گورش رو گم كرد و به دماغ و ديوار سلام رسوند (دنده رو نمي شناسه !) و خلاصه به قول سهراب : رفت تا لب هيچ !

    مقدم داشت كهير مي زد چون گفته بود نبايد با مدرسي حرف بزنم . منم از اونجايي كه تاب ديدن مقدم با كهير رو نداشتم مدرسي رو گاز گرفتم و آسفالتش كردم و اين بار تمام بچه هاي پرورشگاه برايم كف زدند !!!!!

    خلاصه ضيافتي ترتيب داديم به مناسبت آسفالت شدن ! فرزاد فرزين داشت بعد تو رو مي خوند و پولي هي شماره ي حميد عسگري رو مي گرفت و هي اشغال بود . سارا كه تازه به وبلاگ من نظر داده هم شاد بود و داشت با بچه هاي من جيغ و داد مي كرد . متين رو از خواب بيدار كرديم و براش قضيه رو توضيح داديم . خانم بيده با يه كاميون باراكا اومد پرورشگاه و به همه يه پرادو باراكا داد . پولي تو كاشان يادته از عاليه پرسيدي هر يه ترم ميشه چند تا پرادو ؟؟!!

    كلا همه شاد بودن . منم داشتم پاي بريده از زمين اوج مي گرفتم و ليلا و مقدم پاها منو گرفته بودن تا يه وقت اوج نگيرم !!!

    يهو يه پرشيا كه پشتش يه دايناسور پلاستيكي بود جلوي پرورشگاه ترمز زد و پياده شد . من مثل هواپيماي توپولوف سقوط كردم و ليلا و مقدم با خيال راحت منو بردن بيمارستان !! سارا گيج شده بود نمي دونست كدوم مانتو شو بپوشه . باراكا توي حلق ميتن و خانوم بيده گير كرد و شروع كردن به سرفه كردن . پولي نمي دونست چي بگه فقط داشت ديوونه مي شد . بچه هاي پرورشگاه با صداي جيغ دماغ و ديوار و دنده چسبيدند به شيشه ي پنجره ! فرزاد فرزين داشت بعد تو را فرياد مي زد !

    حكايت غريبي بود . من يهو زنده شدم و كتف راننده ي پرشياي مذكور را همچون هاپو گاز گرفتم و آرزوي ديرينه ام به حقيقت پيوست . سكوت مسخره اي در فضا حاكم شد . مشتركين مورد نظر در دسترس نيستند !

    خب پولي نوبت توئه !!!

    سلام

    حالا اين فاطمه خانم كه رفته شهرداري ما مونديم.

    مي فرستم چند تا از بچه ها برن يه بيل و كلنگ بيارن اين آشغال ها ي باراكا رو زير و رو كنيم ببنيم كه اين خانم بيده كجاست...

    حالا حميد عسكري و محسن يگانه هم كه ول نمي كنن نصفه شبي، اين دوستان هم كه دارن بيل ميزنن .خب ديگه سر و صدا زياده پرورشگاهم شلوغ شده من براي آروم كردن اوضاع محترمانه به مردان دلاور گوگوريو ميگم: گم شن بيرون اونا هم مي رن، اما چون خوانندگان گرامي احترام سرشون نمي شه به طور جدي مي گم برو بچه ها با بيل بيفتن دنبالشون...اونا هم مزار محترمشون رو مفقود مي كنن و مي رن(گورشونو گم مي كنن)

    حالا كه كمي آرامش بر فضا حكم فرما شده به بچه هاي عزيز پرورشگاه توضيح مي دم كه اين جا خانه ارواح نيست و اونا هم متوجه مي شن و مي رن مي گيرن مي خوابن. از اونجايي كه مامورين شهرداري تاخير دارن و ساعت 1 بامداد ميان آشغال ها رو ببرن منم همه مانتوي هاي سارا را مي دم بره راحت شم! لاشه هاي پرادو رو هم مي دم به يكي از مامورين عزيز شهرداري كه پرادو دوست داشته.همين موقع خبر مي رسه كه خانم بيده بعد از جستجو هاي بسيار زير آشغال ها باراكا پيدا شده آشغال هاي باراكا را هم مي ريزيم تو ماشين شهرداري مامورين شهرداري هم كه ديگه كاميونشون پر شده مي رن.

    خانم بيده هم كه خوابش مي يومده ميره بخوابه،متينم ميره كه خانم بيده براش قصه تعريف كنه سارا هم كه سر جلسه امتحان خوابش برده...

    كم كم پرورشگاه داره در سكوت فرو مي ره كه يكدفعه ما مي فهميم كه مدرسي و ليلا گم شدن...مدرسي در حال دويدن دنبال فاطمه خانم ديده شده و دو تايي با هم رفتن شهرداري ماشين آسفالت كن رو بيارن و كمي هم لاو بتركونن...ليلا هم كه كاشف به عمل مي ياد خونه خالشه.....

    تمام پرورشگاه در سكوت فرو رفته بود و ساعت 2 بامداد من و مقدم داشتيم تو حياط پرورشگاه زير نور ماه قدم مي زديم و با هم حرف مي زديم و كيف مي كرديم(عقده ي تك روي با مقدم به دلمون نمونه) كه يكدفعه فاطمه و مدرسي و ماشين آسفالت كن آرامش عاشقانه ي مان را بر هم مي زنن...

    بقيه داستان را رفيقم بايد ادامه بده!(ديدي جراتشو داشتم؟)

    پي نوشت:توجه كردين دماغ و ديوار و دنده تو اين داستان گم و گور شدن؟

    ادامه :

    به خدا داشتيم زندگيمونو مي كرديم ...!! غير اين بود ؟

    شده پرادومو بفروشم نمي ذارم ليلا و مقدم سوار پرشيا بشن !!! مي فهمي ؟ اين برادران مجلس هم پرشيا دارن . به نظرت اين چه ربطي داشت ؟؟!!

    ضمنا اصلاح مي كنم مدرسي عاشق منه پس نمي تونيم دوئل كنيم بلكه من آسفالتش مي كنم !!!!

    داشتيم مي گفتيم :

    متين با ديدن پولي سفيد شده با اون همدردي كرد و شروع كرد به دردو دل كردن !

    بچه هاي پرورشگاه كه پرورشگاه رو با خونه ي ارواح اشتباه گرفته بودن يه ريز جيغ مي زدن ! سارا هم يكي از مانتو هاي درجه 1 اش را پوشيده بود و رفته بود مدرسه تا يه امتحان سخت ازشون بگيره . ساعاتي بعد كاشف به عمل اومد كه پولي مردان دلاور گوگوريو رو براي ضيافت شام دعوت كرده پرورشگاه !!!

    ما هم رفتيم گوش حميد عسگري رو گرفتيم تا براي ما و مهمان هاي ويژه مون ستاره را بخواند . شام هم نخود فرنگي با پلو بود !!

    جومونگ داشت گريه مي كرد ما هم رفتيم محسن يگانه رو آورديم باروبنديلو ببند را بخواند . جومونگ نتونست جلوي خودشو بگيره و اومد وسط !!! بعد متين يكي زد توي گوشش و آرشيو موسيقي را اورديم تا يه شعر خوب انتخاب كند . آخر هم يادش رفت شام بخورد . راستي يادم رفت بگم جومونگ با ديدن متين به اثري از سهراب اشاره كرد : حيات نشئه ي تنهايي است !!!!!

    من داشتم با يوري حرف مي زدم و اونم پز قيافه اش رو به من مي داد و مي گفت من زشتم !! يهو با ديدن متين (كه بازم غيزتي شده بود ) سكته زد و باباش اومد جمعش كرد . منم چند لحظه بود كه آرزو كردم متين مدرسي شود و آسفالتش كنم ...

    داشتيم جومونگ و مردان دلاور گوگوريو رو بدرقه مي كرديم كه جلوي در پرورشگاه يك پرشياي مشكي ديديم ! ...منم يهو جوگير شدم و تا شهرداري منطقه دويدم تا ماشين آسفالتم رو بيارم . شب و بود و تاريك بود و من ، به آهنگ بعد تو فرزاد فرزين فكر مي كردم !

    بقيه رو همكارمون ميگه !(جرئت داري ادامه بده !!!)

    حالا تو اين هير و وير من تو هاگوارتزم و دارم هري و دلداري مي دم كه آخه بشر تو 29 سالته اصلا مدرسه نمي ري بچه 29 ساله. هري هم يهويي يادش مي افته كه 29 سالشه و در سن 18 سالگي مدرسه رو به اتمام رسونده و اصلا امكان نداره كه از مدرسه اخراج شه!(ايشون خيلي مخ تشريف دارن!)

    بعد من دارم برمي گردم يهو راهم مي خوره به اين مردان دلاور گوگوريو كه دارن رد مي شن برن جنگ كنن حواسم پرت اونا مي شه ميرم دنبالشون بعد گم مي شم. زنگ مي زنم ليلا و مقدم بيان پيدام كنن. يه مدتي كه در جايي ناشناخته نشسته بودم مي يام مي بينم كه از دور يه پرادو داره مي ياد مي دوم دنبال پرادوئه كه ليلا و مقدم توش بودن مي بينم سرابه! بعد از اون طرف يه پرشيا مي ياد كه اين دفعه ديگه سراب نبوده... ليلا و مقدم هم تو پرشيائه بودن مثل اين كه شركت ها پرادو سازي پرادو بي كيفيت مي دن دست مردم اين پرادو ها هي مي تركه...

    حالا مي يايم و مي رسيم به پرورشگاه من مي بينم كه چه بلبشويي توي پرورشگاه عزيزم وجود دارد .متين مثل گودزيلا دست هايش را بالا برده و دنبال بچه هاي پرورشگاه مي دوه! مدرسي و فاطمه خانم هم تو حياط سرگرم دوئل با يكديگر هستن و خون و خونريزي به پا شده است و يه اتاق هم پر از آشغال باراكا شده...گويا خانم بيده توي اون اتاق حضور داشته و الان زير اين باراكا ها مدفون شده و خوابشون برده سارا هم يه قسمت پرورشگاه را تبديل به مانتو فروشي كرده و لاشه چند پرادو تو پاركينگه مات و مبهوت اين خر تو خري كه باهاش روبه رو شدم هستم كه يكدفعه مي رسم به دستشويي و پام ليز مي خوره رو وايتكس ها و مي خورم زمين...حالا هم ليلا و مقدم دارن برام دل مي سوزنن.. بالا سرمنن...

    بقيه داستان را همكارم تعريف مي كنه...

    چرا قصه رو تحريف مي كني ؟

    مي ريم آگاهي ميگن پرادو تون رو اوراق كردن خانوما لطفا برين با بزرگتر هاتون بياين ! (آخه با بچه هاي پرورشگاه رفته بوديم ..!!) ما هم خيلي راحت و آسوده داشتيم شيركاكائو و نخود فرنگي مي خورديم . البته از اون جايي كه من از شيركاكائو و نخود فرنگي خوشم نمياد داشتم همه رو نگاه مي كردم .

    پولي رفته بيمارستان و پيش مقدم و ليلا است يهو خبر مي رسه هري رو از هاگوارتز اخراج كردن . پولي براي دلداري هري مي ره هاگوارتز . مقدم و ليلا كه به هوش اومدن خانم بيده جونم بهشون باراكا مي ده ، اونا هم يهو شارژ مي شن مي رن سر كار و زندگي شون !!

    متين هم مي ره واسه خودش وايتكس مي خره تا سفيد شه . من انداختمش تو روشويي و دارم با اسكاج و ريكا و همون وايتكس صورتش رو مي شورم !

    يهو سارا از مانتو فروشي مياد پرورشگاه و سوييچ پرادو رو مي ذاره كنار روشويي !!! اونوقته كه كاشف به عمل مياد سارا پرادوي منو برداشته و رفته تا مانتو فروشي و مانتو خريده ! پرادو هاي منفجر شده هم به جز خرج چيزي روي دست ما نگذاشتند !! آه...

    متين سفيد شده به همه سلام مي كنه و بچه هاي پرورشگاه از ترس فرار مي كنن . بعد معلوم ميشه صاحب پرادو هاي منفجر شده مدرسيه و او اونجايي که .... (!) منه ازمون خسارت نمي گيره بلكه خودش به من پيشنهاد ميكنه تا آسفالتش كنم ....

    بقيه ي قصه رو همكارم مي گه !!!....

    ما هم نشستيم تو پرورشگاه داريم دور هم شير و نخود فرنگي مي خوريم و مقدم هم گرسنگي مي كشه چون هم از شير بدش مي ياد هم از نخود فرنگي بعد نگرانيم كه اين پرادوسواران به رانندگي خانم بيده باراكاخور كجا تشريف دارن.

    يهو مي بينيم يه جمعيت عظيمي دنبال يك پرادو دارند مي دوند و پرادو هم كه گويا راننده ناشي اي دارد نم نمك دارد به در و ديوار مي خورد. مقدم كه گرسنه است و هيچي نخورده يكهويي از اين شك غش مي كند و كار اضافي مي گذارد روي دست ما ولي كسي متوجه نمي شود چون در همان لحظه صداي انفجاري آمده و مي بينيم كه پرادوسوران مثل كباب تابه اي دارن از پرادو مي يان بيرون. در اين ميان يكدفعه ليلا هم غش مي كند و باز هم كار اضافي مي گذارد روي دست من.

    من هم كه مي بينيم حال و روز كباب هاي تابه اي حالشان خوب است دوباره مي روم شير و نخود فرنگي ام را مي خورم يكدفعه آژير پاركينگ پرورشگاه جيغ مي كشد تا از ميان بدن هاي غش كرده به پاركينگ برسم مي بينم كه پرادوي اصلي را كه در پاركينگ پرورشگاه بوده دزديده اند و پرادوي منفجر شده متعلق به معلم جغرافي راهنمايي بوده كه سانتافه شو فروخته پرادو خريده...حالا هم دارم فكر مي كنم به اين كه با اين دو پرادو نابود شده چه كنم....

    ادامه دارد...

    حلما جون اين نظر خصوصي چيه اومده ؟ به هر حال كار هر كي بوده دستش درد نكنه !

    تنهايي خوش گذشت ؟؟!!(تله فيلم قشنگي بود )

    اتفاقا به نكتهي قشنگي اشاره كردي : من و خانوم بيده جلو نشستيم و خانوم بيده دارن باراكا مي خورن . متين تو صندوق عقبه و سارا و بچه هاي گلم (دماغ و ديوار و دنده) در حال سارا بازي هستن !

    بعضي از دوستان هم به دليل كمبود جا دارن دنبال پرادو مي دوند . يهو بنزين ماشين تموم ميشه و افراد مذكور مشغول به هل دادن پرادو مي شن ...

    مي رسيم پرورشگاه كاشف به عمل مي آد ماشين خاموش كرده و ربطي به بنزين نداشته ! بعد همين جور ازش بخار مياد و در يك چشم به هم زدن منفجر ميشه ! متين از اوني كه هست سياه تر ميشه ، من سارا رو گاز مي گيرم و خانوم بيده هم دارن باراكا ميل مي كنن ..

    همين جوري مي خنديم بازم كاشف به عمل مياد پرادوي يكي ديگه رو اشتباه سوار شديم و ماشين خودمون هنوز تو پاركينگه ...!

    متين عين منگلا دست مي زنه و سارا جيغ مي كشه و بچه ها ذوق مي كنن و خانوم بيده هم باراكاي مذكور رو بالاخره تموم ميكنه ...!!!

    سلام كله. بازم نترس. اين منم.

    ميرزايي چون منم عاشقتم ولي هرميون نه هري هري رو بيشتر دوست دارم. هرميون هم خوبه ها ولي هري بهتره.

    مي گم شما هم بيمارستان نجميه به دنيا اومدين خوش به سعادتتون من پاستور نو به دنيا اومدم چه مسخره!

    عاشقتم كله

    + هرميون نجمه پرورشگاه پور ! 

    سلام حلما . منم ، نترس !

    پولي جون عاشقتم ـ فقط خانم بيده ، نه بيده ـ جناب متين ، نه متين ـ سارا خانوم ، نه سارا و حضرت پرادو ، نه پرادو !!!!!!!!!

    سلام كله.

    من با يه بنده خدايي جايي قرار دارم عين ديوونه ها نشستم اين جا دارم به تو نظر مي دم!

    ليلا منو جدا مي كشه! واقعا مي كشتم! نغمه هم داره مي ره لواسون! خواهر زاده گرامي بيمارستان نجميه به دنيا مي ياد! خوشت اومد. ليلا منو مي كشه!

    كله جان! قربونت برم چرا بهم نظر نمي دي!
       1   2      >